گونه هایم سرخ شده از سوز سرمای روزگار
سرم درد میکند از این همه داستان های ترسناک
بارالها !
من میترسم از این روزگار...
روزگار غریب که تن را سرد میکند و دل را آتش میرند
مثل کودکی شده ام که در خیابانی شلوغ و پر خطر گم شده
و از ترس بلایا و دلتنگی آغوش مادرش با گریه میدود
بارالها!
دنیا ی اطراف من حتی ترسناک تر و مخوف تر از خیابان های مخوف کودک گمگشته است
دلتنگی آغوشت مرا میدواند برای فرار از روزگار....
نگذار که مثل دستگاه زباله دان مرا ببلعد
از ترس دارم میدوم به هر جا که فکر کنم تو باشی
دستی به سویم دراز کن و دستانم را در دستانت بگیر
بارالها!
همچون کودکی بی قرار آغوش امن توام
آرامم کن با آغوش آرام ابدی ات
(الهی و ربی من لی غیرک)
پی نوشت:
دشمنانی که جنگ نرم رو راه انداختند ولد شیطان اند...
وقتی ترکش های اونها به ما نخوره شیطان(دشمن قسم خورده ی ما)بی واسطه میاد وسط...
خشاباشو پر میکنه و با تیر بار ما رو نشونه میره
بیاید پناه بگیریم توی آغوش خدا تا تیرهای شیطان به هدف نخوره
شنیدم دوستم زخمی شده از تیربار شیطان...جگرم آتیش گرفته و داره میسوزه...
فکر اینکه...آخه چرا اون....
این روزها حالم اصلا خوب نیست
بیاید برای عاقبت بخیری خودمون و عزیزانمون دعا کنیم
"اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا"
التماس دعا.یا زهرا(س)